آن چهرهی فراموش نشدنی! اولین بار احمد کاظمی را در عملیات بیتالمقدس دیدم. نوجوانی بودم پانزده شانزده ساله که با همقدانم قرار بود برویم برای آزادسازی خرمشهر. ما جزو افراد دسته یک، گروهان یکم، از تیپ نجفاشرف بودیم. گردان ما همه از
ادامه مطلب
«غمنامه » مادر شهید حاج اکبر دو فرزند داشت به نامهای زینب و زهرا ؛ وقت شهادش ، زینب نه سال داشت و زهرا نزدیک دو سال . از عشق و علاقه بین آنها هرچه بگویم ، کم گفته ام . هنوز
ادامه مطلب
برادر شهید به همه سر زد حلالیت خواست. حتی فامیلهای دور، آشناهای قدیمی. شب شده بود مرتب از سپاه با او تماس میگرفتند. به شوخی گفتم : باز هم همان حکایت همیشگی؟ باز تکلیف، باز جنگ، باز جهاد . . . !؟
ادامه مطلب
وقتی از جبهه بازگشت گفتم مادر خیلی زیرکی، گفت مادر فرماندهی سپاه که مقام نیست. به هیچ کس چیزی نگو؛ چرا که ممکن است فکر کنند من شخص مهم و دارای مقامی هستم. گروه فرهنگ و هنر مشرق – نام و آوازه
ادامه مطلب
نحوه شهادت قبل از مرحله سوم عملیات والفجر ۴، (آبان ماه ۱۳۶۲) هنگامی که برای شناسایی و بررسی منطقه عملیاتی به همراه چهار تن از فرماندهان و مسئولین قرارگاه به دامنه های جنوبی ارتفاعات لری رفته بودند، در حین صعود به قله،
ادامه مطلب
سالهای هفتاد و هشت، هفتاد و نه، منافقین هر چند وقت یک بار، شیطنتهای تازهای توی ایران میکردند. گاهی وسط پایتخت را با خمپاره میزدند، گاهی افراد را ترور میکردند، گاهی هم توی مرزها مشکلساز میشدند. در واقع داشتند جمهوری اسلامی را
ادامه مطلب
« وسوسه های شیطان » مادر شهید نه تنها ما، بلکه خیلی از دوستان و آشنایان، نذر و نیاز زیادی برای شفای حاج اکبر کردند که ظاهرا هیچ کدام جواب نداد. خود ما در همین چند ماه آخر بیشتر از ده تا
ادامه مطلب
برادر شهید خوب میدانستم که کردستان یعنی رفتن، یعنی نیامدن، یعنی دوست را از دشمن نشناختن، تمام وجودم در آتش نگرانی میسوخت اما او باز هم عازم کردستان بود؛ گفتم : کاش یه بارم که شده، لب باز کنی و به مادر
ادامه مطلب